من به خاطر می آورم آسمان سیاه را
روشنایی در اطراف من
من به خاطر می آورم انعکاس فلش
از زمانی که شروع شد و تار شد
مثل شروع یک نشانه که در آخر مرا پیدا میکند
و صدای تو که من تمام مدت به آن گوش میدهم
و به من نشان بده شایسته ی چه هستم
پس به من دلیلی بده تا اثبات کند اشتباه من را
تا این خاطره را پاک کند
اجازه بده زیر آب برم
از فاصله ی چشمان تو
نشان بده دلیلی
برای افتادن در این چاله
تا وصل شویم به فضای بیرون
بگذار آنها دروغ هایشان را تمام کنن
در کنار این تقسیم جدید
اینجا هیچ چیز نیست
اما حافظه ها گرفتار شده اند
مکانی برای نشان دادن وجود ندارد
همه جا خاکستر نشسته به جای برف
و ما در داخل غار نشسته ایم
و صدای تو در ذهن من است
دوستان نظر یادتون نره...ممنون
نظرات شما عزیزان:
|